پری بدجنس انگشت درازش را روی شاهزاده کوچولو گذاشت و گفت: تو در 16 سالگی انگشت خود را با چرخ نخ ریسندگی خراش می دهی و خواهی مرد. و پری بدجنس بعد از گفتن آن آرزو در میان مه سیاهی غیب شد. پادشاه و ملکه قلبشان از حرف پری بدجنس شکست. اما بعد از آن پری ششم با هدیهاش جلو آمد و گفت: نترسید، پادشاه و ملکه عزیز نگرانی در این مورد بی فایده است. این درست است ...
یک پیام ارسال کرد